اردیبهشت ۱۵ام, ۱۳۹۱ دسته احمدینژادی نوشت, از مجلسی که ما داریم!, درون گفتمانی | ۳۴ دیدگاه »
در تقوای سیاسی احمدینژادیها همین بس که وقتی "متحد" و "پایداری" فراموش کرده بودند انتخابات یعنی ارائهی برنامهها نه تخریب همدیگر، و مثل خروسجنگی به جان هم افتادند و "بیتالمال" برایشان حلال شده بود؛ هیچ تلاشی برای ماهی گرفتن از این آب گلآلود و یا دامن زدن به این اختلافات نکردند.
جالب اینکه در دعوای رد و بدل شده بین "پایداری"(+) و "قالیباف"(+) باز هم گوشت قربانی احمدینژاد است! و تهمتهای فراوان به احمدینژادیهایی که هر وقت خواستید شما را پیش بسیاری از مسولین ستاد انتخاباتیش در استانها ببرم. آنها که هنوز دفترچهی اقساطِ اندک پولهای خودجوشِ خرج شده برای انتخاباتشان موجود است؛ با این تفاوت که آن زمان توی حیاط منزلشان پژو آردی بود و حالا موتور سیکلیت ۱۲۵سیسی… و حالا خیلی درد دارد کسانی که امپراطوری رسانهایی دارند، بیایند تهمت بزنند بخشنامه شده بود با ماژیک و نخ شیرینی پلاکارد بزنید…
اینها که انشالله یادمان میماند، باران تهران هم یادتان هست؟ یکی توی سر آن یکی میزدش و آن یکی میخواست مصادره به مطلوبش کند؟ در تمام این مدتها، در تمام این چند روز، در تمام این چند ماه و در تمام این ۶ سال، از جنوب کرمان تا مرکزِ خراسان جنوبی تا شمال خوزستان و بسیاری از سرزمینهای فراموش شدهی ایران پهناور، داشت رایحهی خوش خدمت به مشام میرسید و میرسد، بیسروصدا، در بایکوت کامل خبری و در اوج تهمتها و ناجوانمردیها علیه دولتی که تنها دغدغهاش "متروی تهران" نبود و به "کپرهای شوش" هم فکر میکرد.
هرچند امید دارم که باز هم یکنفر "ساده" و "صادق" برای ادامهی احیاء گفتمان انقلاب اسلامی شاید از توی "لپلپ"(!) بیرون بیایید، اما این روزها پیش خودم مدام تکرار میکنم خدا بعد از احمدینژاد را به خیر کند…

پــــ نـــ
• کسی که این متن را اعتقاد به عصمتِ احمدینژاد و احمدینژادیها قلمداد کند؛ دارای آیکییویی برابر با ایکییو نظریهی داماد لرستان و عروس آذربایجان میباشد.
برچسب ها: احمدی نژاد, انتخابات مجلس نهم, جبهه متحد, حبهه پایداری, رجا نیوز, قالیباف, مترو باران
اردیبهشت ۱۳ام, ۱۳۹۱ دسته همینجوری نوشت, وقایع اتفاقیه | ۱۰ دیدگاه »
به نظرم مناسبتگذاری روی روزها یکسری فایده دارد و یکسری ضرر. نفعش در این است که باعث تمرکز توجه روی موضوع مناسبت میشود و در آن روزِ بخصوص، به آن موضوع پرداخته میشود و تلنگری به جامعه زده میشود و لااقل آن موضوع برای یکبار در سال هم که شده فراموشمان نمیشود. اما عیبش در این است که ما یک جامعهٔ «مناسبتزدهایم» و به طور واضح دربارهٔ موضوعات مختلف تمام سال بیخیالی طی میکنیم تا روز آن برسد و در آن مناسبت، آنقدر دربارهٔ آن موضوع حرف میزنیم که هرکجا سربرگردانی حرف آن موضوع است و یک حالت دلزدگی ایجاد میشود.
از دیگر معایب مناسبتگذاری روی ایام که بیشتر در مناسبتهای جهانی به چشم میخورد، منحصر شدن موضوع به علت نامگذاری است. مثلاً علت نامگذاری روزی به اسم روز جهانی کارگر یادمان شورش کارگران آمریکائی در اول ماه مه ۱۸۸۶ در شیکاگو است.(+) به این ترتیب تمام توجه ما به «کارگر» لااقل در کشورهای جهان سوم خلاصه میشود در نیازهای مادی این قشر.
من «استضعاف» یعنی «ضعیفنگهداشتهشدن» این قشر را کاملاً قبول دارم و از مشکلات بیشمار آنها آگاه هستم و بسیار هم درست است که در روز جهانی کارگر از مشکلات اقتصادی این قشر گفته شود و برای حل آن تلاش شود. اما نگران آن هستم که در ذهن ما کارگر فقط یک جسم ضعیف با دستانی سیاه یا پینهبسته باشد که صبح از خانه خارج میشود و آخر شب به منزل برمیگردد با صورتی خموده و خسته!
من نگران این هستم که تمام حرفها پیرامون کارگر در «ماهیچههای» بدنش و مزد کار این ماهیچهها خلاصه شود. در حالی که نه به ارتقاء شأن اجتماعی آن توجهی بشود نه به "فکر و اعتقادات" کارگر و نه حتی تصور این را بکنیم که بخشی از کارگران هیچ دغدغهٔ مالی ندارند و دغدغهشان موقیعیت اجتماعی است.
من نگران این هستم که آیا روزی میرسد یک نفر در خواستگاری با افتخار سر بلند کند و بگوید پدر من یک کارگر است! یا آقا داماد چه کاره هستند؟ با افتخار بگوید من یک کارگر هستم؟
من نگران سوء استفادهها از مشکلات کارگران هستم و یکی از علتهای مهم این ضعیف نگهداشته شدن کارگر به لحاظ اجتماعی را همین سوءاستفادهٔ سیاسیون از این قشر میدانم. در طول تاریخ در همهٔ کشورها هرکس مخالف نظام موجود بوده، به کارگران رجوع کرده و مشکلات آنها را علم کرده است و هیچ کس به فکرش هم نرسیده که کارگر خلاصه در "زور بازو" نیست و کارگر صرفاً طرف کسی نیست که مشکلات مادیش را حل کند.
کارگر مثل تمام اقشار جامعه «فکر» دارد و یک موجودِ مادهمحور نیست. نمود بارز این خصیصه را در دوران انقلاب اسلامی و بخصوص در دوران جنگ تحمیلی مشاهده کردهایم. کارگرانی که شاید نماد بارز آنها «شهید عبدالحسین برونسی» باشد.(+) (+)
کارگرانی که نه تنها دغدغهٔ «نان» نداشتند بلکه حاضر بودند به خاطر اعتقاداتشان از همان اندک نان خود هم بگذرند چون میدانستند عزت واقعی در همان اعتقاداتشان است و کسی از آنها سوء استفاده نمیکند که هر ساله فریاد «واکارگرا» سر بدهد اما دم انتخابات که شد با شعار «هرچی جوات مواده … » قشر پایین جامعه را تحقیر کند!!

از آن طرف هم قشری داریم به اسم «معلم» که تا اسم آن میآید انبوهی از کلمات قشنگ و در صدر آنها «فداکاری» پشت سر هم ردیف میشوند و انگار قرار است به اسم همین «فداکاری» نیازهای مادی یک معلم نادیده گرفته شود. بله معلم "فداکار" است اما مشکلات مالی دارد که چه بسا بیشتر از مشکلات مالی یک کارگر باشد. بله "معلم" داناست اما هرگز و هرگز به این معنا نیست که "معلم" از "کارگر" آگاهتر است.
نمیخواهم بیشتر از این طولانی بشود این نوشته. فقط میخواهم بگویم همه قبل از شغلشان «انسان» هستند و هر انسانی حق دارد خلاصه در «مال» یا خلاصه در «روح» نباشد و فرای از موقعیت شغلیش یک «تفکر» داشته باشد که با آن «تفکر» شناخته بشود و باید برای این "تفکر" ارزش قائل بود و هیچ کس را در هیچ چیز "محدود" نکرد.
اگر اینگونه فکر کنیم آنوقت میتوان امیدوار بود که کارگران ایرانی بتوانند برای احقاق حقوقشان به راحتی"اعتراض"، "تحصن" و یا حتی "راهپیمایی" داشته باشند و هیچ کس هم حق نداشته باشد این اعتراضِ به مسائل مالی را دلیلی برای مخالفت کارگران با موقعیت سیاسی بداند.
پــــ نـــــ
• بهترین حمایت از کارگران ایرانی، خرید کالای آنهاست.
• دیروز صحنههای قشنگی توی خیابون بود. دست هر کودکی یه هدیه، یا گلی که داشت میبرد برای معلمش. خیلی دوست دارم بدونم در کشورهای دیگه هم روزی به اسم روز معلم هست که چنین صحنههایی درش دیده بشه؟
برچسب ها: اعتراض کارگران, تجمع کارگران, تولید ملی, حقوق کارگر, روز جهانی کارگر, روز معلم, شهید برونسی, معلم
اردیبهشت ۸ام, ۱۳۹۱ دسته از مجلسی که ما داریم!, وکیلانه نوشت | ۳۶ دیدگاه »
حتی پیش از آنکه دانشآموختهی حقوق باشم "قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران" برایم جذابیت داشت و فکر میکنم حوالی اولین سالهای ریاست جمهوری آقای خاتمی و سال اول دبیرستانم بود که به سرم زد یک بار از اول تا آخر بخوانمش؛ آن زمان بیشتر برای این بود که در برابر همکلاسیها و همحجرهاییهای مخالف دستِ پُر باشم و دم به دقیقه به قانون استناد کنم تا مثلاً طرف مقابلم "یصحالسکوت" شود. شاید آن زمان چیز زیادی از "قانون" نمیفهمیدم و به طور تخصصی به آن نگاه نمیکردم، ولی وقتی در دانشکده، "قانون اساسی" مثل دفتر مشق سر هر کلاسی توی کیفم بود و به هر بهانهایی مجبور بودیم به آن ناخانک بزنیم بیشتر و بیشتر متوجه "قُوٌت" آن شدم و بارها در دلم تدوین کنندگان آنرا تحسین میکردم.
تقریباً از اواسط سال ۹۰ به این طرف هم اکثر زمان مطالعات حقوقیم به مرورِ "مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی" میگذرد و هرچه بیشتر از زمینههای تدوین این شاکلهی اصلی نظام جمهوری اسلامی باخبر میشوم بیشتر به خودم حق میدهم که درود بفرستم به روح شهید دکتر بهشتی و سایر همکارانش. البته این به معنی اعتقاد به بیعیب و نقص بودن قانون اساسی نیست، بلکه میخواهم عرض کنم بسیاری از مشکلات فعلی کشورمان به دلیل فاصله گرفتن از قانون اساسی است.

به طور مثال در حال حاضر وظایف و تکالیف "یک نمایندهی مجلس" به شدت با تکالیف "یک عضو شورای شهر" خلط شده و اشتباه گرفته میشود، به طوری که علاوه بر بسیاری از نمایندگان که چنین اشتباهی میکنند، مردم هم از یک نماینده انتظار دارند "وظایف یک عضو شورای شهر" را انجام بدهد و نمایندهایی را یک نمایندهی خوب میدانند که هرچه بیشتر از "قانون گذاری و نظارت برای کُل کشور" فاصله گرفته و به "عملیات عمرانی و اجرایی حوزهی انتخابیهاش" نزدیک شده باشد!
مثلاً "ایبابا این که همش میره تو مجلس بحث میکنه، این همه بحث، آسفالت دم خونهی ما نمیشه!!" و هزار و یک سخن اینچنینی که شاید شما هم شنیده باشید.
ببینید؛ در واقع "ساخت و سازهای درون شهری" از ورزشگاه و ایستگاه مترو گرفته تا میدان و پُل و آسفالت خیابانها، "اشتغال در ابعاد کوچک" از طریق ساخت شرکتها و کارخانههای کوچک، "تامین نیازهای اجتماعی، فرهنگی و تفریحی" حتی با یک تفسیر "دخالت در عزل و نصبهای مدیران شهری"، همه و همه از وظایف شورای شهر یا شهرستان است، که متاسفانه در حال حاضر فقط انتخاب شهردار و وظایف شهرداریها به عنوان تکلیف این شورا تلقی میشود. در حالی که ادارهی تمام امور شهر و ارتقاء کیفیت زندگی مردم در سطح یک شهر، به شورای شهر مربوط میشود. به عبارت سادهتر همهکارهی شهر "شورای شهر" است نه نماینده!!
از آن طرف هم به طور واضح درست است یک نماینده مجلس از یک حوزه انتخابیه، انتخاب میشود اما بعد از انتخاب دیگر نه نمایندهی آن حوزه به تنهایی، که بلکه نمایندهی تمام مردم ایران است و به طور صریح تنها وظیفهاش ۲ چیز است: "قانونگذاری" و "نظارت".
میدانید چقدر از بدبختیهای مملکت ما به خاطر خلاءهای قانونی است؟ خبر دارید چقدر از مفاسد به خاطر سوءاستفاده "قانوندانهای قانونشکن" است؟ میدانید بسیاری از شرکتها هزینههای میلیاردی(!) صرف وکیلی میکنند تا راههای فرار از قانون را برایشان پیدا کند؟ میدانید حذف، اضافه یا حتی جابجایی یک "از"، "که"، "به"،"جزء" در قانون میتواند مانع یا زمینهساز چند هزارمیلیارد دزدی بشود؟ میدانید کاربرد همین کلمات در قانون مجازات میتواند چند نفر بیگناه را زندانی یا چند نفر مجرم را آزاد کند؟ اطلاع دارید کابرد همین کلمات در قانون خانواده میتواند چند بیوه را بدبختتر یا چند یتیم را خوشبخت کند؟ میدانید قانون تجارت در کشور ما مربوط به چند ده سال پیش است؟ خبر دارید همین قانونِ مربوط به چند ده سال پیش هم ترجمهی قانون کشور فرانسه است؟ چه کسی باید به اصلاح این قوانین بپردازد؟
اطلاع دارید چندین و چند دستگاه و نهاد و سازمان به خاطر عدم نظارات گرفتار مشکلات حاد و فساد هستند؟ و… و… و…
حال، آیا صحیح است در چنین اوضاع و احوالی تقریباً ۹۹درصدِ وقت نمایندگان بخصوص نمایندگان شهرستانها صرفِ انجام اموراتی مثل جذب بودجهی بیشتر برای شهرستانشان، و یا دخالت در عزل و نصبهای مدیران بشود؟
آیا اینهمه تلاش برای جذب بودجهی بیشتر از طریق سوءاستفاده از جایگاه نمایندگی موجب بیعدالتی در توزیع بودجه نمیشود؟ آیا صحیح است یک نمایندهی مجلس برای عزل و نصب یک مدیر شهرستانی، با سایر همکارانش لابی کرده و وزیر را تهدید به استیضاح کنند؟ آیا منظور قانونگذار از استیضاح برای اینگونه امور بوده؟ آیا صحیح است وظایف اصلی نمایندگی در انحصار چند نمایندهی سرشناس (اکثراً تهرانی) محصور شده باشد و سایر نمایندگان با احتساب سود و زیان حوزهی انتخابیهی خود به یک جریان بپیوندند یا از یک جریان فاصله بگیرند؟
جمعبندی مطلب اینکه به نظرم بهتر است کمی بیشتر به تقویت شوراهای شهر و روستا فکر کنیم تا نمایندگان وقت بیشتری برای پرداختن به وظایف اصلی خود یعنی "نظارت" و "قانونگذاری" داشته باشند و از طریق قانونگذاری صحیح با رفع مشکلات در سراسر کشور، مشکلات حوزه انتخابیهی خودشان هم حل شود. البته انکار نمیکنم وظایف "شورای شهر" و بخصوص عزل و نصب مدیران شهری چنان جذابیتی دارد که نمیشود انتظار داشت برخیها از کنار آن به سادگی بگذرند!!
مطالب مرتبط :
• با این وضع مملکت، چرا باز هم باید در انتخابات شرکت کنیم؟
• نقدی بر یک مبتذل نوشتِ انتخاباتی
• برای این مصوبهی مجلس فقط میتوان گفت: انالله و انا الیه راجعون !
• “شریعتمداری” ، “توکلی” پیوندتان مبارک !!
• اختیارات بی حد و حصر ملکه در بریتانیا + چندین نکته جالب دیگر
برچسب ها: انتخابات مجلس, دور دوم انتخابات, شهید بهشتی, شورای شهر, عزل و نصب مدیران شهری, قانون اساسی ایران, نمایندگان مجلس
اردیبهشت ۶ام, ۱۳۹۱ دسته درون گفتمانی, زیربنایی, سایبر نوشت | ۱۸ دیدگاه »
بارها نوشته ام که از اساس با "فیلترینگ" بجز در برخی موارد خیلی خاص مثل سایتهای مستهجن یا مروج خشونت مخالفم(+) (+) (+) (+) (+). به نظرم هر نوشته یا نیاز به "جواب" دارد یا نیاز به "پیگیری" و در این میان اینکه بیاییم روی یک نوشته دیوار بکشیم و صورتمساله را پاک کنیم هیچ کمکی به پیشرفت کشور نمیکند.
اما ظاهراً متولیان فضای مجازی همچنان معتقد به استفاده از سادهترین راه هستند و از زاویهی مانیتور اتاقشان گمان میکنند هر نوشتهایی که "فیلتر" شده باشد یعنی وجود خارجی ندارد و چه چیز بهتر از این و راحتتر از این؟ در حالی که اینگونه نیست و کار به جایی رسیده که قانون "فیلتر" به دلیل "بد بودن" و "بد اجرا شدن" عملاً به یک قانون "متروک" تبدیل شده است و به ترویج استفاده از فیلترشکنها منجر شده. یکی از نشانههای دیگر متروکه شدن این قانون هم اینکه بسیاری از سایتها و وبلاگهای فیلتر شده "تبلیغات" میپذیرند و از این راه درآمد دارند!
حالا اگر بخواهییم از همان زاویهی دید متولیان که معتقد به برخورد سلبی با فضای مجازی هستند هم به این قضیهی نگاه کنیم باز یک مشکل بزرگ وجود دارد و آن هم "عدم تناسب جرم و کیفر" است. متناسب بودن جرم با کیفر یکی از بحثهای مهم حقوق جزاست. به این معنی که صرفاً مجازات کردن عدالت نیست بلکه عدالت در گرو هم وزن بودن جرم ارتکابی با مجازات آن هست. همآنگونه که عقل "سیلی زدن" را زشت میانگارد؛ مجازات "حبس ابد" برای یک سیلی را هم زشت میداند.
در فیلترینگ به فرض وقوع یک "جرم" هیچ تناسبی بین جرم و مجازات وجود ندارد چرا که فقط یک مجازات داریم آنهم "امحاء، از بین بردن، یا همان اعدام مجازی و فیلتر" است. هر وبلاگ یا سایتی هر درجه از خطایی را که مرتکب شود در مقابل با یک مجازات مواجه میشود آنهم محکوم به فنا شدن! تفاوتی نمیکند یک وبلاگنویس با سابقهی کاملآً درخشان آمده باشد برای اولین بار یک انتقاد نادرست یا تندی به یک شخصیت انجام داده باشد یا یک نفر شنیعترین تصاویر مستهجنِ خصوصیِ دزدی شده را روی سایتی قرار دهد، هر دو فیلتر میشوند! کاری به برخورد قضایی با نفر دوم ندارم. تا اینجای کار و از جانب متولیان فضای مجازی هر دو یک نوع مجازات دارند، فیلتر!
من از برچیده شدن بساط فیلترینگ فعلی ناامیدم، اما لااقل میشود برای شروع، مجازاتهای جایگزین فیلتر را با درجه بندیهای مشخص در نظر گرفت. و لااقل "فیلتر" آخرین مجازات باشد و نه اینکه به هر بهانهایی ازآن استفاده شود. البته قبل از آن باید به قانون فعلی عمل شود. یعنی لااقل به وبلاگنویس برای برداشتن مطلبش تذکر داده شود و اگر قبول نکرد آنگاه "فیلتر" یا "مجازاتهای جایگزین فیلتر" اعمال شود. در این نوشته قصدِ ارائهی مصداق ندارم و فقط میخواستم طرح بحث باشد که آیا میتوان به مجازاتهای جایگزین فیلتر برای متخلفان اندیشید یا خیر؟
برای نزدیک شدن ذهن چند مثال عرض میکنم. میشود سایت یا خبرگزاری یا وبلاگِ متخلف محدودیت در درج تبلیغات داشته باشد؛ یا برای مدت مشخصی در تولید محتوا محدود شود؛ یا مثلاً به درج لینک خاصی اجبار شود یا از یکسری حمایتها محروم شود یا هرچیز دیگر که باید نشست و روی آنها فکر کرد.
بحث من این است که بالاخره باید قبول کنیم بر خلاف نظر استاد شهید مطهری متولین فضای مجازی نمیخواهند از اساس غلط بودن "فیلتر" را بپذیرند و هشدارهای شهید مطهری را در این خصوص جدی بگیرند(+). در چنین حالتی که تخلفاتی بین سایتها هم وجود دارد باید بر ضرورت "جایگزینی برای فیلتر" فکر کرد. به نظر شما این کار یعنی "مجازاتهای جایگزین فیلتر" عملی است؟
برچسب ها: اعتراض به فیلتر, رفع فیلتر, سایت فیلتر شده, فضای مجازی, فیلتر, فیلترشکن, فیلترینگ