فروردین ۳۰ام, ۱۳۹۲ دسته اجتماعی, احمدینژادی نوشت, وقایع اتفاقیه | ۳۴ دیدگاه »
مراسمی که دیروز در ورزشگاه آزادی برگزار شد و اخبار و تحلیلهای منتشر شدهی قبل و بعد از آن میتواند نمونهای کوچک باشد از جریاناتی که در دو سال اخیر در کشور اتفاق میافتد. هیاهو بر سر هیچ!
بلافاصله با اعلام خبر برگزاری این برنامه، سایتها و نشریات به اصطلاح اصولگرا و مخالفین دولت شروع به تحلیلهای متنوعی کردند و با بزرگنمایی بسیار آنرا به مهمترین حادثهی هفتهی گذشتهی عرصهی رسانهای کشور تبدیل نمودند. در مقابل دولت اصرار داشت که این کار هیچ ارتباطی به انتخابات ندارد و تنها مراسمی است برای تقدیر از دستاندرکاران سفرهای نوروزی. اصرار و تحلیلهای مخالفین دولت هر روز بیشتر و بیشتر شد و از پیشبینیهای عجیب رسید به تحلیل اینکه قرار است دولت در صورت استقبال از مراسم، از نامزد انتخاباتیش رونمایی کند و در صورت عدم استقبال دست به اغتشاش و مظلومنمایی بزند!
پس از برگزاری مراسم معلوم شد دولتیها دستکم در ظاهر صادقانه عمل کردهاند و فعالیت انتخاباتی در این برنامه صورت نگرفته است. حتی دکتر احمدینژاد زنده بهار معروفش را هم در پایان سخنرانی نگفت تا هیچ حرف و حدیثی باقی نماند. در چنین وضعی سایتهای مخالف دولت دستشان در حنا ماند! و تحلیلها و شبهه خبرهای ویژه و محرمانهشان از درون اتاق فکر جریان انحرافی تو زرد از آب درآمد.
در خصوص این موضوع چند نکته به ذهنم میرسد:

..
۱- بزرگترین انتقاد مخالفین دولت و رسانههای اصولگرا به این برنامه هزینهی برگزاری آن از جیب بیتالمال بود. طبق گفتهی دولتیها این برنامه اسپانسر خصوصی داشته و البته اگر مساله چیز دیگری بود حتماً کاراگاهانی که خودروهای دولتی پلاکقرمز این مراسم را کشف کردهاند هزینههای مراسم را هم کشف و اعلام میکردند! اما گیریم اعتراض مخالفین دولت بهجا و درست. پس بر همین اساس لابد آقایان از پول شخصی خودشان پیامکهای حاوی اخبار ویژهی (!) مراسم دیروز ارسال کردهاند. از قبیل: جواد هاشمی و خانم آزادی مجری مراسم. اجرای موسیقی شاد. عدم توزیع مناسب غذا !!
و لابد هزینهی سایتهای به اصطلاح اصولگرا و فعالیتهای انتخاباتی آنها ابداً از پول بیتالمال و یک نهاد خاص نیست!!
۲- ایراد بعدی سایتها و نشریات مخالف دولت به این مراسم برگزاری آن در آستانهی انتخابات و بهرهبرداری انتخاباتی از آن بود. همانگونه که پیشتر گفته شد فعالیت انتخاباتی در این مراسم صورت نگرفت. اما کافی است فردا صبح شما سری به سایت جار بزنید و روزنامههای صبح کشور را مرور کنید. وابستگان به شهرداری تهران برایشان از شیرمادر حلالتر است که از آقای شهردار تیتر و خبر انتخاباتی بزنند و فلان روزنامه هم کاملاً آزاد است از تئوریهای آقای دیپلمات اسبق بنویسد. آن یکی روزنامهی دیگر هم میتواند هر روز از بایدیفالت (!) همهی انتخابات کشور مطلب بنویسد و در عین حال همهی اینها با هم به دولتی که کار انتخاباتی برای فرد مشخصی نمیکند اعتراض داشته باشند چرا از جیب بیتالمال هزینهی انتخاباتی زودهنگام میکنی؟!؟
۳- نکتهی جالب بعدی این بود که قبل از مراسم جار و جنجال به راه انداختند که قرار است فعالیت انتخاباتی انجام بگیرید. در مقابل دولتیها انکار کردند. بعد از مراسم وقتی فعالیت انتخاباتی صورت نگرفت بجای سکوت در برابر غلط از آب درآمدن تحلیلهایشان، نوشتند: “شکست احمدینژادیها!” یعنی خودشان شایعه ساختند. خودشان باور کردند و خودشان بر اساس آن، تحلیل. حالا هم نوشتهاند آقای احمدینژاد چرا نگفته زنده باد بهار؟ به چه حقی؟ :))
۴- اما برای من تاسفبارترین اتفاق دیروز چیز دیگری بود. خالهزنک نیوزهای اصولگرا خیلی دلشان میخواست یک اتفاقات دیگری در مراسم بیوفتد و به همین خاطر عکاسان خبری خود را روانهی استادیوم آزادی کردند. اما هنگامی که هیچ اتفاق خاصی نیفتاد عکاسانِ سایتهای سوپر حزب اللهی شروع میکنند به چشمچرانی و هر کجا مویی از سر بیرون میبینند و یا دخترکی در حال تکان دادن پرچمی… چیلیک! چیلیک! تا فردا سایتهایشان خالی نباشد.
برای من خیلی درد آور بود وقتی حاصل کار آنها را میدیدم. به طرز بینهایت شنیعی میشد دید بجای اینکه اگر اتفاق خلاف شرعی در مراسم دیروز افتاده باشد را روایت کنند دنبال سوژه گشتهاند و به زور هم که شده سوژه پیدا کردهاند و در این میان عکاس محترم خبرگزاری سازمان تبلیغات اسلامی (!) الحق البته از همه موفقتر عمل میکند…
از مدعیان اصولگرایی انتظاری هم نیست که غیر از این عمل کنند وقتی که پربینندهترین مطالبشان اغلب از همین چیزهاست و کلیکخور سایتهایشان وابسته به: (+عکس). و از آقایان مدعی رزمندگی هم انتظاری نیست وقتی تقوا را اینگونه (+) پای منافع سیاسی ذبح میکنند. اما درد دارد سازمان متولی تبلیغات اسلامی کشور اینگونه بیتقوایی به خرج دهد و بودجهی سازمان را که باید صرف اعتلای فرهنگ کشور بشود هزینهی منافع سیاسی کند.
ایکاش آقایان “إن لم یکن لکم دین فکونوا أحراراً فی دنیاکم…” را نصب عینشان قرار میدادند. ایکاش در این ماههای پایانی بجای “این حرفهای هیچوپوچ” قدری به فکر نقدهای دقیق اقتصادی و فرهنگی دولت میافتادند. چرا که بیشتر به کارشان خواهد آمد. آقایان هرچه قدر در تخریب دولت پیش بروند تازه در اول راهی قرار خواهند گرفت که سال ۸۸ آقای میرحسین موسوی و اطرافیانش انجام میدادند و از آن هیچ سودی نبردند.
برچسب ها: احمدی آزادی, احمدی نژاد, انتخابات, انتخابات 92, انتخابات ریاست جمهوری, جریان انحرافی انتخابات, جریان انحرافی کاندید, رسانه های اصولگرا, کاندیدا مشایی, مراسم آزادی, میتینگ آزادی
فروردین ۲۸ام, ۱۳۹۲ دسته اجتماعی, احمدینژادی نوشت, از مجلسی که ما داریم!, اندر احوالات جنبش سبز, انقلاب اسلامی | ۱۱ دیدگاه »
۱- به نظرم یکی از مهمترین علل بقای نامِ اصلاحطلبان در ایران “متلوّن” (!) بودن آنهاست. بنا به گفته خودِ اصلاحطلبان، اصلاحطلبی تعریف خاص و مشخصی ندارد و همین امر باعث میشود بنا به اقتضای شرایط حدودِ آرمانها، اهداف و رفتارهای اطلاحطلبان تنگ و گشاد شود. گاهی کفِ خواستههای آنان میشود تغییر بنیادین در مسائلی مثل اختیارات ولایت فقیه و حذف شورای نگهبان و گاهی سقفِ خواستههای آنان میشود تایید یک نامزد در انتخابات!
اما جالب اینجاست که شعار تغییرات بنیادین در قانون اساسی را همزمان با “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” مطرح میکنند و تقاضا برای حضور در انتخابات را همزمان با کودتا، دزدی آراء و مهندسی انتخابات خواندنِ انتخابات قبلی.

..
۲- حالا که برای حضور در انتخابات شرطی گفته نشده است. ولی “شروط خاتمی برای شرکت در انتخابات” این تیتر یادتان میآید؟ و قبلتر از آن هم عدم شرکت در هیچ انتخاباتی و کمی قبلتر از آنهم دیگر اصلاحات در ایران به بنبست رسیده و باید با نافرمانی مدنی کاری کرد.
۳- من از سران و نامداران اصلاحات تعجب نمیکنم چرا که لازمهی بقای آنان چنین متغیر بودنیست. اما برایم عجیب است وبلاگنویسان و جوانانِ هوادار اصلاحات با وجود چنین نظریاتی درباره کلیت حاکمیت و مثلاً وجود پُستهای آموزش نافرمانی مدنی در وبلاگهایشان چگونه از حضور در انتخابات دم میزننند و آنرا بدیهی(!) میدانند؟ مگر این همان حکومتی نیست که از شما دزدی کرد؟ و مگر سازوکار انتخابات همان ساز و کار قبلی نیست؟ مگر این انتخابات را دولت کودتا برگزار نمیکند؟ و مگر “میرِ اسیر” شما هنوز در بند نیست؟ و مگر قرار نبود ایران قیامت بشود؟ قیامت نشد؟ اشکال ندارد ولی همزمان حضور در انتخابات خیانت به خون امثالِ “ندا” و “سهراب” نیست؟
۴- بارها با دوستان مخالف نظام که گفتگو کردهام در آخرین جمله گفتهام هرگاه در یکی از انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری فقط یکدرصد کمتر از ۵۰درصد مردم شرکت کردند من دیگر ضرورتی برای ادامه چنین نظامی نمیبینم و آنرا غیرمردمی تلقی میکنم. چرا اصلاح طلبان و هواداران آنها چنین راهی را نمیروند؟ مثلاً فکر کنید در انتخابات آتی فقط ۴۰ درصد مردم شرکت کنند. آنوقت حرفی برای گفتن باقی میماند؟
آیا این راه کمهزینهتر، واقعیتر و سهلالوصولتر نیست؟ پس چرا دنبال نمیشود؟
۵- در پاسخ گفته میشود شما از حق حضور مردم در انتخابات میترسید و میخواهید مردم را پس بزنید. اولاً که اصلاحات مردم نیست! در ثانی عزیزِ من؛ عقلاً پذیرفته نیست شما پولهای خود را در شرکتی سرمایهگذاری کنید که آنرا دزد و جنایتکار میدانید. سرمایهگذاری شما در چنین شرکتی متناقض با ادعاهای شماست نه درخواستِ ما !
پنج و نیم- اگر تا اینجای متن فرصت نکردید روی لینکهای موجود کلیک کنید برای نمونه دست کم این دو را از یک وبلاگنویس سبز باز کنید.:
قبلاً : ترویج و آموزش نافرمانی مدنی از جمله تحریم انتخابات (+)
حالا: “این بدیهیات ساده که همچنان درگیرشان هستیم” (+) منظور شرکت در انتخابات. به همین سادگی به همین خوشمزگی :)
بعداً: ؟!
برچسب ها: اصلاح طلبان, اصلاح طلبان و انتخابات, انتخابات, انتخابات 92, انتخابات رياست جمهوري 92, نامزدهاي انتخابات
فروردین ۱۶ام, ۱۳۹۲ دسته جنگ و جبهه | ۱۶ دیدگاه »

..
آراد و رضوان توی حیاط قصر، دور تا دورِ حوض، زیر درختِ گیلاسی که تازه شکوفه زده نشسته بودند. آراد یک شکوفه از گیلاس را جدا کرد. توی آب زد و آرام آنرا نزدیک صورتش گرفت و بو کشید. بعد، صورتش را طرف رضوان کرد و گفت: میبینی رضوان جان؟
رضوان که محوِ تماشای بازی ماهیهای توی حوض بود، به سمت آراد برگشت. آراد ادامه داد: مثلاً ما آمده بودیم اینجا که کارها را انجام بدهیم ها. هر سال قرارمان همین بوده، تمیزکردن و معطر کردن و گوش به فرمانِ آمسعود بودن! مگر ما بجز اینها کار دیگری هم داریم؟ نداریم که. اما از وقتی مادرش آمده، کلاً همه چیز عوض شده است. مسعود دیگر مسعودِ قبلی نیست.
آراد راست میگفت. تا قبل از این، مسعود اکثر اوقاتِ فراغتش را روی صندلی توی بهارخوابِ قصر که مشرف به تمامِ دنیای پایین بود مینشست. کتاب میخواند و به پایین نگاه میکرد. انگار که آرام و قرار نداشته باشد. انگار که منتظرِ چیزی باشد. همه توی محلاتِ خیلی پایینتر از قصر هم دیگر حتی یکبار از بهار خوابشان پایین را نگاه نمیکنند ولی مسعود، هر روزی که پی ماموریت به پایین نمیرفت و توی قصر بود را توی همین بهارخوابِ مشرف به پایین میگذراند.
“آ” پسوندی بود که آراد و رضوان پیش از اسمِ آقای قصر؛ مسعود میگفتند. خودِ مسعود به آنها گفته بود دوست دارد اینجوری صدایش بزنند. یعنی رضوان یکی از روزهایی که به دستور مسعود برای کاری به پایین رفته بود شنیده بود توی شهری در پایین به اسمِ دزفول بچههای مسجد به اسمِ کوچکِ مربی قرآنشان یک “آ” اضافه میکنند. “آ”یی که یحتمل گرفته شده از “آقا” بود ولی صمیمانهترش. بعد آمده بود بالا و به آراد گفته بود بیا از این به بعد ما هم بگوییم “آمسعود”! آخر مسعود توی پایین مربی قرآن بود. مسعود هم وقتی برای اولین بار توسط آراد به این اسم صدا زده شده بود لبخندی زده بود که حکایت از رضایتش داشت.
آراد این حرفها را که میگفت نگاهش به پیچکی بود که روی پلکان پیچیده است و خود را رسانیده به پنجرهی بهارِ خواب. اما نه بهار خوابِ مشرف به پایین! بلکه بهار خوابِ آنطرف که مشرف بود به تمام محلهی بنیهاشم!
مسعود هرگز زرق و برقهای قصر را تحویل نگرفته بود. یعنی کاری به کارِ اینها نداشت. قصر برایش فقط یک محل استراحت بود. ولی حالا برای اولین بار رفته بود روی پله و داشت پردههایی که داده بود عوض کنند را نصب میکرد. همهاش هم میخندید.
یعنی هی نگاهِ مادرش میکرد، هی میخندید. مادر تازه آمده بود ولی انگار با تمام قواعد این بالا آشنایی داشته باشد. انگار از اول اهلِ این بالا بوده باشد و حالا بعد از مدتی دوباره به خانهی اصلی خودش برگشته باشد. مادر به مسعود میگفت و مسعود هم پردهها را طبق گفتهی مادر نصب میکرد.
از صبحِ خیلی زود مسعود و مادرش افتاده بودند به جان قصر و تمیز میکردند. البته مادر اول نمازِ جعفرطیارش را خوانده بود بعد دست به کار شد. هرچه هم آراد و رضوان میخواستند مانع بشوند فایده نداشت. هم مسعود دوست داشت به یاد قدیم در کنار مادرش کار کند هم مادر خیلی وقت بود دلش برای خانهتکانیهای اول عید با کمک مسعود تنگ شده بود. البته اینجا عید و از این حرفها نبود. کار کردن مسعود و مادر دلیل دیگری داشت.
حین کار کردن هم گاهی مادر برای مسعود چیزهایی تعریف میکرد و گاهی مسعود برای مادر. آراد و رضوان تا آن روز هرگز مسعود را آنقدر خوشحال ندیده بودند.
کارها که تمام شد مسعود برای ماموریتی بایستی به پایین برود. مادر غافلگیرش کرده بود و درست مثل آن وقتهایی که مسعود در پایین هم میخواست به ماموریت برود، ساکش را بسته و آماده دم در داد دستش! مسعود پیشانی مادر را بوسید و خندید و گفت: “خیلی دوست داشتم من هم باشم، اما دمِ عید است و راهیان نور میآیند سمت اروند. خوبیت ندارد من به استقبالشان نروم”.
مسعود چند قدمی راه رفت. دوباره برگشت سمت مادر و گفت:”راستی! مصطفی کمال هم با من میآید پایین. یادم باشد وقتی برگشتیم یک بار شام دعوتش کنیم. میشناسی که؟”
بعد در را باز کرد که برود. مسعود توی کوچه که آمد پدرش را دید. پدر دیگر عصا به دست نبود. پدر با خودش ۲ گوسفندِ سفید آورده بود. آخر بین اهل بهشت رسم بود شبی که “زینب کبری و علیاکبر” مهمان جایی بودند، اهل آن خانه باید تمامی محلهی بنیهاشمِ بهشت را سور میدادند…
“برای مادرِ شهید مسعود خشتچین که دیگر طاقت نداشت امسال بهار پیشِ مسعودش نباشد”
برچسب ها: شهید خشت چین, مادر شهید, مادر شهید مسعود خشت چین, مسعود خشت چین, مصطفی کمال, والفجر 8
فروردین ۹ام, ۱۳۹۲ دسته ائمه, اجتماعی, طلبه نوشتنی ها | ۳ دیدگاه »
من یک مسلمانم. شاید به اجبارِ ژنتیک اگر نمیخواستم هم باز یک مسلمان میبودم، اما همیشه سعی کردهام بجز اجبارِ سجلیم دلیل دیگری برای اعتقاداتم به دین رسولِ مهربانی حضرت محمد (صلالله علیه و آله و سلم) داشته باشم. حالا هم که مرور میکنم دلایل بسیاری برای ترجیح اسلام بر سایر ادیان دارم.
امروز خبری را خواندم که به شدت مرا تحت تاثیر قرار داد و به فکر فرو برد:
پاپ فرانسیس رهبر جدید کاتولیکهای جهان در روز مذهبی پاشویان با چند نوجوان بزهکار در یکی از زندانهای ایتالیا دیدار کرد. پاپ در این مراسم پای دوازده زندانی را در مراسمی آئینی شست و بوسید. از جلمه پای یک دختر مسلمان را. میگویند در مراسم شام آخر حضرت عیسی مسیح پای حواریونش را شسته و بوسیده است.
یکی دو جایی دیگر را هم دیدم. خبرِ خاصی یا کاسهای زیر نیمکاسه ندیدم که باعث شود از خوبی کارِ این مرد ننویسم. به لحاظِ اسلامی هم فکر نمیکنم ستودنِ کار خوبِ دیگران ولو رهبر مذهبی یک دین دیگر اشکالی داشته باشد. فکر نمیکنم اینکه بگویم این کارِ پاپ من را تحت تاثیر قرار داده هم نادیده گرفتنِ اشکالات دیگر سیستمی باشد که آقای پاپ رهبر آن است.

.
این خبر را که شنیدم یادِ قضایایی افتادم که از تواضع فراوان پیامبر اسلام شنیده بودم. یاد تواضع فراوانِ حضرتِ امام سجادمان. ماجراها و موضوعات فراوانی که نمونهی آنها را در بین ائمهی مذهبی دینمان کم نداریم.
ولی در عین حال در دلم افسوس خوردم از اینکه نمونهی امروزی چنین تواضعهایی کجاست؟ همهی ما شنیدهایم قصهی مردی را که در بازار به پدر و مادرِ امامِ مجتبا اهانت کرد و آن بزرگوار در مقابل با مهربانی از او پرسید که مشکلت چیست؟ گرسنهای؟ سیرت کنم و الی آخر. اما هرگز توجه نکردیم که آن مرد به مادرِ حضرت، یعنی مقدسترین نامِ دینمان حضرت زهرا (س) اهانت کرده بود. و امامِ مجتبا هم میتوانست مثل بسیاری از افراد که وقتی به آنها بیاحترامی میشود میگویند بحثِ من نیست، به لباس روحانیت(!) توهین شده و باید پیگیری کرد عمل کند اما…
ما توجه نداریم مهربانی و گذشت راه سریعتری است برای رسیدن به بزرگی و مجد؛ بلکه فکر میکنیم مجازات و ترس همیشه باید باشد. ترسی که شاهِ پهلوی قطعاً بیشتر از آن را داشت. اما عاقبتش؟
شاید آنقدری که منِ نوعی تحت تاثیر قرار گرفتهام خودِ آن زندانیها تحت تاثیر قرار نگرفته باشند. کلاً کارهایی از این قیبل معمولاً برای دیگران جالب توجه است. همانگونه که دیدارهای ساده و صمیمانهی رهبر انقلاب با خانوادههای شهدا از جمله خانوادههای شهدای مسیحی برای دیگران جالب توجهتر از خودِ ماست. اما به هر حال ایکاش اقدامِ آقای پاپ روی تک تک ما تاثیر بگذارد. روی رفتارمان با اطرافیانمان. روی رفتارمان در همین فضای مجازی و در مقابله با مخالفین فکریمان.
من یک مسلمانم. اما به اجبارِ ژنتیک مسلمان باقی نماندهام بلکه این دین را بهتر از دینهای دیگر یافتهام و دقیقاً به همین علت است که وقتی مصادیقِ عملیِ آموزههای دینم را در جایی دیگر میبینم به فکر فرو میروم.
من اگر یک روحانی بودم شبهای زیادی را تا صبح بیدار میماندم به فکر کردن. به فکر کردن به اینکه چه بایدکرد؟ چون میدانستم خبر این ماجرا روی مسلمانانِ نوجوانِ شناسنامهای بیتاثیر نخواهد بود.
برچسب ها: اسلام رحمانی, اقدام بی سابقه پاپ, پاپ جدید, پاپ فرانسیس