تیر ۱۸ام, ۱۳۹۲ دسته احوالات مصر, انقلاب اسلامی, انقلابهای خاورمیانه, سیاست خارجی | ۱۹ دیدگاه »
اول (نکتهی دوم مهمتر از این حرفهای تکراریست): اگر بخواهیم از نگاه یک مسلمان به قضایای اخیر برخی کشورهای اسلامی نگاه کنیم، حرفها و تحلیلهای زیادی برای گفتن خواهیم داشت. از این که حوادثِ بینهایت مشمئز کنندهی سوریه اول جنگ بین حکومت و مردم بود ولی حالا تبدیل شده به جنگ پادشاهان کشورهای عربی با بشار اسد، آنهم به بهانهی نچسبِ دمکراسی! راستش هر وقت اسم سوریه میآید توی ذهنم پادشاه عربستان را تَصَوُر میکنم که روی تخت پادشاهیش تپیده و کُلی خَدم و حَشم دور و برش ایستاده و دارد با آن ریش پُرفسوریش میگوید: دمکراسی! (توی ذهنم یک پس زمینهای از عبداللهبنزبیرِ مختارنامه هم برایش درست میکنم) و خوب، خودتان را بگذارید جای من. خندهتان نمیگیرد؟ حالا جای ملک عبدالله هرکدامِ دیگر از سران کشورهای عربی را قرار دهید. چه فرقی میکند.
یا مثلاً از زاویهی دید یک مسلمان قضایای پیچیدهی مصر جای حرفِ زیادی دارد. اینکه چه شد که مرسی با آن عظمت آمد سرِکار که خودش هم هوا برش داشت و دقیقاً یکسال بعد در کمتر از یکهفته بازداشت شد؟ یا اینکه مردم در میدان تحریر دقیقا چه میخواهند؟
واقعاً این سوال مهمی است و چند روزی است که دوست دارم جای حسیب عمار خبرنگار بیبیسی باشم. بروم وسط میدان تحریر. یکی از جوانهای خوش قد و بالای مصری را بزنم کنار و بگویم: مرد حسابی! جان من، شما خودتان دقیقاً میدانید دارید چه کار میکنید؟ دقیقا میدانید چه میخواهید؟ یا از یک دختر البته محجبهی مصری بپرسم: خواهرم! فکر نمیکنید برای رسیدن به آرمانهایتان نیمنگاهی هم باید به واقعیت داشت؟ خیابان و میدان برای انقلاب جای خوبیاست ولی برای آباد کردن کشور هم راه خوبیست؟ و درست قبل از اینکه آنها جواب بدهند یک گاز اشکآور وِل شود وسط جمعیت و من با حالت تهوع از بینندگان عذر خواهی کنم و بروم کنار از جلوی دوربین. (فکر میکنید اگر حتی حسینی بای را هم فرستاده بودند قاهره من دلم درد میکرد حسیب عمار را مثال بزنم؟)
مصری که پایهگذاران اخوان المسلمینشان همیشه بر وحدت تاکید داشتهاند و دشمن اصلی را تفرقه و دعواهای مذهبی و قومی دانستهاند. رجوع کنید به کتاب خاطرات حسنالبنا ترجمه جلالالدین فارسی و کتابِ آینده در قلمرو اسلام از سید قطب ترجمه سیدعلی خامنهای. که اگر مقایسهای صورت بگیرد تکفیریها و سلفیهای تندرو، سیدقطب و حسنالبنا را هم مهدور الدم میدانند!

.
دوم: حالا بیایید از زاویهی دیدِ یک غیرمسلمانِ غیرِ آسیایی به قضیه نگاه کنیم. مثلاً از زاویهی دیدِ یک نفری که صبح به صبح توی خیابان والاستریت عبور میکند. خیابانی که عبور از آن برای ما یک آرزوست ولی آن نفر با بغض و غضب از آن خیابان رد میشود و هر وقت چشمش به برجهای رویایی آن میافتد آنها را عامل بدبختی خود میداند. یا جوانی که در خیابان شانزهلیزه قدم میزند. فکر میکنید وقتی اسم سوریه و مصر و بحرین میآید اروپاییها و آمریکاییهای غیرمسلمان مینشینند دو ساعت آنرا تحلیل میکند؟ زکی!
شاید خیلی بدبینانه باشد ولی به نظرم وقتی اسم مصر و سوریه و اینها میآید جوانان اروپایی و امریکایی با عرض پوزش میگویند این مسلمانها عجب جانورانی هستند دیگر؟ تا بود که دیکتاتوری بودند حالا هم که انقلابی و آزادیخواه شدهاند هر روز یا اینیکی سرِ آن یکی را میبُرد. یا آن یکی این یکی را میکُشد و پشت موتور توی خیابان روی زمین میکشدش. متمدنترینهایشان هم که مصریها باشند صبح انقلاب میکنند برای انتخابات با هزار نفر کُشته شب میریزند توی التحریر که منتخبِ همان انتخابات را بازداشت کنند با دو هزار نفر مجروح!
خلاصهی کلام. نگرانی من این است: آن جوانی که توی والاستریت قدم میزند و دربهدر دنبال جایگزینی برای یک نظامِ خسته است حتی یک لحظه هم به جایگزینی تمدن اسلام یا اجازه دادن به فعالیتهای اسلامی فکر میکند؟ عمراً !
حالا شاید من آش را خیلی شور کردم که والاستریت را مثال زدم. شما بجای آن یک جوانِ قطری یا عربستانی یا کویتی را تَصوُر کنید. به احتمال قوی آنها میگوید صد رحمت به این پادشاهان اگر قرار باشد بعدشان چنین اوضاعی توی کشورهایمان برقرار بشود…
به نظرتان وظیفه جمهوری اسلامی و ما جوانانِ ایرانی این وسط چیست؟
برچسب ها: اتفاقات مصر, تاريخ اخوان المسلمين, حسن البنا, حسيب عمار, حسيني باي, حوادث مصر التحرير, سيد قطب, مرسي بازداشت, وال استريت
تیر ۱۲ام, ۱۳۹۲ دسته اندر احوالات جنبش سبز, انقلاب اسلامی, وقایع اتفاقیه | ۲۸ دیدگاه »
سرِ صبحی وقتی آدم میخواهد برود سر کار اگر دم در خانهاش یک گُنجشک مُرده ببیند تا پایانِ روزش کوفت میشود. دلش میشکند و به حال گُنجشکِ زبان بستهی کوچک دلش میسوزد و احساساتش اذیت میشود. دستِ کم اگر برای گُنجشک دلش نسوزد، مشمئز میشود که چنین صحنهای را سر صبحی دیده است. فرقی هم نمیکند که یک جسمِ سخت به گنجشکک برخورد کرده باشد یا گنجشککِ قصهی ما به یک جسم سخت. دل آدم اذیت میشود.
۴ سال پیش، وقتی همهی ما داشتیم روزمان را شروع میکردیم، ویندوزمان که بالا آمد، دمِ درِ مرورگرمان به خبرهای دردناکی برخورد کردیم. کشته شدنِ چند هموطن آنهم نه به طور عادی بلکه بر اثر شرایطِ بدِ نگهداری در یک بازداشتگاه به اسم کهریزک.
توی تمام این ۴ سال یک اسم همراه با این حادثه مطرح شده بود. قاضی سعید مرتضوی. کسی که در زمان وقوع این اتفاق دادستان بوده است. دیروز هم نه همان اول صبحی و دم در مروگرمان، کمی که داشتیم توی راهِ میرفتیم یکهو چشمان افتاد به یک خبر که قاضی مرتضوی به ۲۰۰ هزارتومان جریمه، انفصال دائم از مشاغل قضایی و ۵ سال انفصال از مشاغل دولتی محکوم شده است.
در خصوص این خبر چند نکته به ذهنم میرسد:
بدون اینکه دستِ آدم باشد یکهو ذهنش همهی قصه را بهم وصل میکند که جنایتکارِ کهریزک به ۲۰۰ هزارتومان جریمه محکوم شده! اما آیا این واقعیت دارد؟ بدون شک خیر! واقعیت این است که مرتضوی اساساً از اتهامات در خصوص کهریزک تبرئه شده است! و ۲۰۰ هزارتومان یک جریمهی اداری است باقی حکم هم که سالهاست مرتضوی از کارِ قضایی تعلیق شده و در دولت آینده هم که شانس تصدی امور ندارد.
تحلیلِ اشتباه بالا که جنایتکار کهریزک به ۲۰۰ هزارتومان جریمه محکوم شده است، باعث میشود اولین واکنش تمسخر دستگاه قضایی همراه با احساساتِ به جوش آمده در مورد آقای مرتضوی باشد. در حالی که نه کسی مستندات پرونده را دیده و نه کسی از ماوقع دفاعیات و کیفرخواست خبر دارد.
در چنین وضعیتی دو راه پیش رو وجود دارد. یکی اینکه به آقای مرتضویی که رفته است دادگاه، محاکمه شده و بنا بر حقوقش از خودش دفاع کرده و حکمِ تبرئه گرفته فحش بدهیم یا در مورد حکمش جوک بسازیم. فایدهی این کار چیست؟ در بالاترین و خوشبینانهترین حالت حکم فردی به نام آقای مرتضوی تشدید خواهد شد! همین! فقط!
به نظرم چنین دادگاهی باید علنی باشد یا دستِ کم شرح اهم وقایع دادگاه رسانهای بشود اما حالا که اینچنین نشده، راه دوم این است: مایی که از جریانات دادگاه و پرونده خبر نداریم به رای دادگاه تمکین کنیم و بپذیریم که مرتضوی بیگناه بوده است. اما بلافاصله این سوال را مطرح کنیم که آقای دادگاه! وقتی مرتضوی بیگناه است پس گناه کار کیست؟ مسببین، مباشرین و معاونین قتل آن ۴ نفر چه کسانی هستند؟ چه زمانی شناسایی و محاکمه میشوند.
دو علت مانع میشود چنین سوالی در جامعه ایجاد بشود. یکم: رگِ تنبلِ ما ایرانیها که راحتتریم تا اتفاقی افتاد جوک بسازیم و فحاشی کنیم تا اینکه برویم مستندسازی کنیم، تحلیل حقوقی انجام بدهیم و یا مطالبهی ادامه دادگاه تا حصول نتیجه را داشته باشیم. دوم: لاشخورها ارزشی و غیرارزشی که جنازهی مرتضوی را نوک میزنند تا افهی حقوق بشر بیایند.
هرچند میدانم از جامعهی شایعه پروری که در یک مورد فقط ۴ سالِ تمام قانع نشد یک فیلم را دوباره مشاهده کند تا متوجه بشود احمدینژاد به رایدهندگان به آقای موسوی نگفته خس و خاشاک یا مثلاً آیتالله خامنهای در نمازجمعه ۲۹ خرداد فقط در خصوص نحوع توزیع عدالت گفته نظرش به نظر احمدینژاد نزدیکتر است نه در همهی موراد! انتظار زیادی است، اما باور کنید تا وقتی راهِ قوانینِ و رویههای اشتباهِ کهریزک ساز باز است، اگر هزار مرتضوی هم به اعدام محکوم بشوند تضمینی نیست که ماجرا دوباره تکرار نشود.
میشود در کنارِ اندکی عصبانیت و جوک ساختن نیمنگاهی هم به مطالبهی اصلاح قوانینی که به شدت دست افراد را در ایجاد کهریزکها باز میگذارد نگاهی داشت. و این سوال را مطرح کرد که قبول. مرتضوی بیگناه است. پس اولاً مقصران اصلی چه کسانی هستند؟ در ثانی قوانینی که باعث شده این مشکلات ایجاد بشود کی اصلاح میشوند؟ اگر به این سمت رفتیم میشود امید داشت که هیچوقت صبحمان را با جنازهی گنجشکان و مرورگرمان را با خبرهای بد آغاز نکنیم.
برچسب ها: 200 هزارتومان مرتضوي, حكم كهريزك, حكم مرتضوي, دادگاه كهريزك, كهريزك